دلم هوای تو دارد، بهانه می گیرد |
نگاه من جهت عاشقانه می گیرد |
سخن که وقت مدیدی ست در سکوت شدست |
دوباره با تو نوای ترانه می گیرد |
سرم به شعبده ی یاد عاشقانه ی تو |
تمام شب شعف بیکرانه می گیرد |
درون خسته ی پر انتظار ای مه صبح |
ز آتشی که نهادی زبانه می گیرد |
اگر که با من درویش بی حساب کنی |
تغزلی، به درون عیش خانه می گیرد |
نوید تو که سوار فرامشی شده است |
دوباره زورق خود بر کرانه می گیرد |
ترحمی نکنی گر نگار بر دل ریش |
تبار غم همه را بی بهانه می گیرد |
شبی گذشت و نشد باز گویم ای ساقی |
چگونه فرقت و غم آشیانه می گیرد |
ره وصال ز یعقوب دل سپرده بپرس |
کنون که صبر درون آستانه می گیرد |
مصطفی – 1392/3/26