ادرکنی

حجاب خود شده ام ای نگار، ادرکنی

در این خرابه و با حال زار، ادرکنی

خراب چشم خمارت هنوز مانده دلم

در این زمانه که در مانده کار، ادرکنی

به جز الست که در دل خیال روی‌ات بود

نجسته ام خطی از روی یار، ادرکنی

خزان ما به زمستان رسید و دل نرسید

به وصل غمزه‌ای از نوبهار، ادرکنی

بیا و پرده ز چشمان بی فروغ بگیر

که پرده هم شده خود بی قرار، ادرکنی

روایت است که ساقی سوار می آید

بخوان به نام شه تک سوار، ادرکنی

در این خرابه ی میخانه ام خمار رخت

بیا به بوسه رهان این خمار، ادرکنی

رسید فصل بهاران، شکوفه زد غم دوست

شدست نوحه، دم هر هَزار، ادرکنی

بیار ساقی از انوار روی ماه رخت

که چشم خسته شد از انتظار، ادرکنی

مصطفی – 1392/1/19

غُراب

بهار رونق عشق است و شعر و بزم شراب

رواج محفل لولی وشان مست و خراب

قرار بود که مرغان این چمن با ناز

زنند کوس بهاران میان عطر و گلاب

ولی نوای هَزاران میان ناله ی خلق

نهان شدست چو گلهای غرق در مرداب

ز مدعی خبر آمد که زنده باد بهار

به گوش وی برسانید خفته باد غُراب

سکوت کن که کلامت شکسته قامت خلق

ز بس که قلب سخن می کنی و وصف سراب

به چشم زخم بهاران سپند ساز کنید

مباد بخت بهاری ز وی شود در خواب

ز بس که ناله شنیده است این دل ای ساقی

ببین که چهره ی وی چون کفی است بر سیماب

رسان شکایت ما بر نگار زین همه جور

بگو بیا و رقیبان کذب خود دریاب

مصطفی – 1392/1/18