|
آه ای برف سپید بر سرم سایه ی آسودگی انداز ولی |
|
در دلم غوغا کن |
|
باز هم معرکه ای برپا کن |
|
بر سر خنده ی تلخم سبدی ساده بیآویز و سپس |
|
گرهی از سر سنگین دلم را وا کن |
|
تا که شاید دل من با تو گلاویز شود |
|
مهربانی آخر |
|
مهربان باش بر این خانه ی تنهایی من |
|
سادگی می خواهم |
|
در پس پنجره ی سرد دلم |
|
مهربان باش ولی |
|
گرم کن بازی مستانه ی لبخند مرا |
|
با نسیم سحری |
|
چه سبکبال به رقص آمده ای |
|
دست در دست من انداز دمی |
|
دوست دارم که به آغوش کشم سادگی سرد تو را |
|
دوست دارم که هم آغوش تو باشم چندی |
|
تا دل غمزده ی تاریکم |
|
با سپیدی و سبکباری تو |
|
باز آغاز کند پیوندی |
|
باز آغاز کند لبخندی |
|
و به استقبال بهار |
|
لحظه ها را بشمارد |
|
که به نوروز رسد |
|
و هر آن تاری و تاریکی جا مانده ی خویش |
|
را رها سازد در شادی نوروزی هر کودک سرسبز گل و باغچه ای |
|
پاک در باغ سپیدار قدم بردارد |
|
باز آغوش و تن تب دارم، |
|
خانه ی خویش بساز |
|
باز هم صورتک غمگین را |
|
پاک کن از دل من |
|
چهره ی خسته ی ما را بنواز |
|
با رها ساختن پاکی خویش |
|
با هر آن زمزمه ی ساده و شیرین که نگهداشته ای |
|
باز با رقص نسیم |
|
بر سر چشم من خسته ببار |
|
ای نوید همه ی خوبیها |
|
قدمت بر سر چشم |
|
قدمت بر سر چشم |
|
… |
مصطفی – 1391/12/18
