|
دیگر بدون روی تو اینجا بهار نیست |
خندیدن شکوفه و گل آشکار نیست |
|
باد صبا نسیم تو را جا گذاشته ست |
دستار سبز خاطره ات برقرار نیست |
|
آشوب رفته از صف دستان این چمن |
دیگر صدای سهره و قمری و سار نیست |
|
خورشید چشم ساقی ما در غروب شد |
پروین چشم ماهرخش پر شرار نیست |
|
میخانه پر سکوت شد و خمّ مِی شکست |
اینجا هر آن که میگذرد جز خمار نیست |
|
پیر مغان به گوشه ی عزلت نشسته است |
در صدر و صحن میکده هم از کبار نیست |
|
لولی وشان مطرب ما در سکوت و غم |
بر روی ساز و ساغرشان جز غبار نیست |
|
یا رب رسان محبت ما در سرشت دوست |
ما را که آرزو بجز آن گلعذار نیست |
|
ساقی بیار باده ی مرد افکنی دگر |
حالا که هیچ مژده ای از وصل یار نیست |
مصطفی – 1391/11/29
