روز پاییز سلام

روز پاییز سلام

دیشب انگار به هر شاخه طراوت بارید

باز باران خندید

صبحدم بوی خوش تازه نسیم

بر مشام سخنم باز دمید

باز باران بارید

روز پاییز سلام

سحر خنده ی خورشید سلام

رنگها پنجره بر چهره ی باغ

با طرب ساخته اند

با ترنم ز نسیم

گوش کن سهره نوازش گر هر خنده ی صبح

زخمه بر تار اقاقی زده است

باغ آواز تبانی خوانده ست

با دل فاخته ها

با دل زاغچه ها

بزم بالیدن هر خش خش برگ

زیر پای نگه رهگذران می آید

بزم پایان خرامیدن برگ

زیر هر شاخه به پاست

دست در دست نسیم

با سماعی که در آیینه ی مرگ

جلوه ی چرخش یک زندگی است

برگها رقص تلاقی دارند

آری انگار نه انگار تباهی دارند

باز پاییز رسید

باز باران بارید

 و هنوز

چشم من منتظر

بارش هر خنده ی توست

باز باران بارید

باز هم پاییز است

روز پاییز سلام

مصطفی – 1391/07/08

آشوب نگاه

دیشب انگار صدایم کردی

در لهیب تب آشفتگیم خندیدم

و به آرامی یک واحه ی سبز

در دل سرد کویر

با ترنم جاری

گرم آن عمق نگاهت ماندم

و تو نیز

پر هیاهوی تلاش و پر از انبوه قرار

نافذ و خسته و رنجیده و گرم

باز با من بودی

باز با هم ماندیم

.

کاش یک بار دگر

در فراسوی نسیم

دست پُر چین تو باز

صورت غم زده ام را به تماشا طلبد

گرم آشوب نگاهت شده ام

.

و تو ای روشن دل خسته بیا

این دل تنگ مرا

با نگاهت برهان

با صدای نفس خنده ی خود باز بخوان

باز هم باز مرا

باز با خنده بیا

باز هم باز بمان

باز هم باز بمان…

مصطفی – 1391/07/02

ویرانه

من گرچه کز فراق تو دیوانه ام هنوز

از بوی خوب عشق تو ویرانه ام هنوز

بر غمزه های خاطره ات بوسه می زنم

از عشوه های یاد تو مستانه ام هنوز

هر چند طعنه می زندم پیر می فروش

باز از غم تو در پی خمخانه ام هنوز

جامی بریز ساقی گلچهره چون که من

خمّار مانده بر در میخانه ام هنوز

کامی چرا نمی دهی ای شاهکار حسن

عمری که خواستار تو دردانه ام هنوز

نام تو ای حبیب چو شمع وجود ماست

تا سوختن به گرد تو پروانه ام هنوز

در راه عشق تو همه خار افکنند و باز

با پای  و سر به راه تو مردانه ام هنوز

هرگز نمی رود ز دلم خاطر الست

مانده است بوی دست تو بر شانه ام هنوز

بر هر گدای خانه ترحم همی کنم

چون خود گدای دوست به هر خانه ام هنوز

ساقی دعا کن این همه محنت به سر رسد

بر حق عشق مانده ی پیرانه ام هنوز

مصطفی – 1391/06/26