سطور دل

آرام و خوشخرام بسویم روانه شو

بر خاک تشنه کام دلم چون جوانه شو

پاییز بر سطور دلم خیمه کرده است

در این خزان شعر و سخن چون ترانه شو

عشقم شکسته در تب آشفته حالیت

کشتی شکسته ای چو مرا هم کرانه شو

آتش بزن به هیزم سرد نگاه من

وآنگه بیا و بهر دلم آشیانه شو

این روزگار تلخ بهای فراق توست

با وصل خویش در دل ما جاودانه شو

هر دم رقیب بد هوسی طعنه می زند

لختی بر این خرابه نگارا بهانه شو

ما را شراب تلخ خرابات می دهند

شیرین کن این جهان، بحضورت فسانه شو

مصطفی – 1391/1/31

 

بوالهوس

اگر به سینه ز این عمر مانده یک نفسم

وصیتی ست مرا جمله یار و اهل و کسم

جز آستانه این خانه بسترم نکنید

مباد نشنود این گوش بانگی از جرسم

تمام عمر نشد کام گیرم از نگهش

دعا کنید نماند دگر به دل هوسم

ز سوی قبله دمی روی من مگردانید

مباد در دم آخر به وصل او نرسم

به روی سنگ مزارم ثنای یار زنید

که در طریقت عشقش زیاده بوالهوسم

خدا کند که رسد آن زمان به بالینم

به بوسه اش برهاند مرا از این قفسم

مصطفی – 1391/1/31

شعر سادگی

از کوچه های پر تپش خنده های تو

آسانترین نگاه سبکبال خواندنی ست

در گوش من تو باز بخوان شعر سادگی

کین شعر ساده در دل آشفته ماندنی ست

مصطفی – 1391/1/26

خاطر آشفته

دوش چون خاطرم آشفته ز اندوه تو بود

یک دم این خاطرم از خواب نمی خواست غنود

غم هجران تو و شرح فراقت همه عمر

در خیال من رنجیده سخن خامه سرود

اشکهایم نگران رخ سودایی توست

شود آیا که در این معرکه سودایم، سود

گوش من از سخن و خنده هر سفله نکرد

گذری تا که رسد باز ز تو گفت و شنود

خاطرت هست که از روز ازل در طلبم

گنه ام چیست که آن غمزه دلم را بربود

انتظارم قدح صبر کشیده است به سر

آتشی در دلم افتاده پر از شعله و دود

ساقیا حال من و باده ی صهبایی وصل

حالیا ساغری از باده رسان بر من زود

کاش این وصل بر این عاشق شوریده رسد

بر هر آن کس که به وصلت نرسیدست درود

مصطفی – 1391/1/14