شوق بهار

شکوفه می زند این شوق در طلوع بهار

به لطف خنده و آشوب شاخ های چنار

نوای سوز زمستان نمی رسد بر گوش

در این هوای هیاهو ز جمع قمری و سار

به رقص آمده دستان گرم و نرم نسیم

برای بدرقه برف سرد دامن زار

دوباره رفته ز بر کهنه روزگار ولی

تو یاد کهنه رفیقان ز یاد خویش مدار

بیا که بر همه غمهای روزگار زنیم

به تازیانه لبخند، از یمین و یسار

مهیمنا همه آفاق در کمند تو اند

ز قلب خسته یاران کمند غم بردار

تو ده به لطف و کرم جمله رفیقان را

جهان ز مکنت و آسایش و کمال قرار

به حق جمله خوبان، مرا دمی برسان

به وصل ناوکی از گوشه چشم و خنده یار

مصطفی – 1389/12/28

شکوفه میزند این شوق در طلوع بهار

به لطف خنده و آشوب شاخ های چنار

نوای سوز زمستان نمی رسد بر گوش

در این هوای هیاهو ز جمع قمری و سار

به رقص آمده دستان گرم و نرم نسیم

برای بدرقه برف سرد دامن زار

دوباره رفته ز بر کهنه روزگار ولی

تو یاد کهنه رفیقان ز یاد خویش مدار

بیا که بر همه غمهای روزگار زنیم

به تازیانه لبخند، از یمین و یسار

مهیمنا همه آفاق در کمند تو اند

ز قلب خسته یاران کمند غم بردار

تو ده به لطف و کرم جمله رفیقان را

جهان ز مکنت و آسایش و کمال قرار

به حق جمله خوبان، مرا دمی برسان

به وصل ناوکی از گوشه چشم و خنده یار