چکاوک سخنت آشنای گوش من است |
سرود گرم نگاه تو چشمه نوش من است |
ببار غمزهای از معرفت بر این دل و جان |
که یک کرشمه ز چشم تو زاد و توش من است |
مصطفی – 1389/11/2
در تو پایان نیست، آغازی دگر باید تو را
نوشتهها و شعرهای مصطفی نقیپورفر
چکاوک سخنت آشنای گوش من است |
سرود گرم نگاه تو چشمه نوش من است |
ببار غمزهای از معرفت بر این دل و جان |
که یک کرشمه ز چشم تو زاد و توش من است |
مصطفی – 1389/11/2
ما را حجاب روی تو مدهوش خویش کرد |
حالی که یک نظر ز محبت به ما کنی |
آن گوشه چشم توست که دل ریش ریش کرد |
آیا شود که چهره به چشمم رها کنی |
لعل لبان توست که جان را ز کیش کرد |
ای کاش با کرشمه ای این جان صدا کنی |
فرهاد نیز در طلبت ترک خویش کرد |
شاید به نیم غمزه تو آهی دوا کنی |
مصطفی – 1389/10/28
گاه گاهی که ترنم سر صحبت دارد |
سر شور و طرب و خاطر لعبت دارد |
آن زمان بوسه زند بر سر لب ناوک شعر |
طعم آغاز غزل شیوه نزهت دارد |
لیک بی لطف تو بیچاره دلم محزون است |
گوییا در صف اندوه تو نوبت دارد |
گاه گاهی که به دل خاطرهات می شکند |
چشم دلتنگ، فغان از غم فرقت دارد |
اشک، سر ساید از اندوه به هر گوشه چشم |
وقت رفتن به رخم دست محبت دارد |
چندگاهیست که عشق از سر ناچاری وصل |
طاقت همدمی کوچه غربت دارد |
غمزهای آر که سِحر نظر از گوشه چشم |
بهر مسکین دل من معنی شوكت دارد |
انتظار تو به هر روی در این دولت خصم |
معنی عزت و فیروزی و دولت دارد |
مصطفی – 1389/10/25
چه ساده می توان با برگها خندید و چه ساده می توان به هر بهانه ای لبخندی رویاند و چه سخت است آزردن و آزرده شدن و ما چه ساده مردان کارهای سختیم.
می توان با دیدن شبنمی، شاخه ای سبز یا خشکیده آرام شد و لبخندی کاشت به دیدن باد و آواز صبحگاهی خورشید، زمزمه طلوع و یا بدرود غروب، ولیکن ما همچنان مردان کارهای سختیم.
لبخند چه ارزان نایاب است و خشم چه گران فراوان، بیا لبخندی بسازیم تا اعتصاب خوشرویی و قرق خشم بشکنیم.
مصطفی – 1389/10/18