ابر مُشکبار

باران ببار بر سر این برگ زرد و زار

با قطره های خاطرۀ سبزی بهار

این اشکهای ابری چشمان ما بشوی

با گریه های پر نفس ابر مُشکبار

یک جام، قطره قطره مِی خون خود بریز

بر خاک تشنه کام درختان مرغزار

مصطفی – 1388/8/6

پاییز

پاییز و رقص شاخه و جنجال برگها

پاییز و پیشتازی باران رنگها

پاییز و فصل تردی احوال روزگار

همراه دل شکستن آوای زنگها

پاییز و کشتزار زراندود تشنه کام

همراه رقص خوشه به قیقاج داسها

پاییز و مهربانی دستان آفتاب

بر صورت سَمَر زدۀ سبزه زارها

پاییز و دشتهای پر از باد و موج زرد

با سوز سرد زمزمه در بوته زارها

پایان حکمرانی اَمرود و سیب سبز

آغاز سرخ خندۀ شیرین نارها

پایان آخرین رمق گل به بوستان

با کوچ پر ز غصه و اندوه سارها

پاییز، پر ز خنده و شادی کودکان

همراه جیغ منقطع جمع زاغها

پاییز و محو خاطرۀ سبز از زمین

آغاز استحالۀ زرّین باغها

پاییز، رقص خوشۀ گندم، سرود باد

پاییز و بزم پرکشش خرده ابرها

سستی مهر بار طلوع سحر گهی

سنگینی غروبِ بهنگام عصرها

پاییز فصل شور و سبکبالی منست

در خلوت سکون زدۀ شب چراغها

ای کاش یک دمی ز حجابت برون شوی

تا بشکند چراغ حیات فراقها

مصطفی – 1388/7/18

مرگ ستاره همره بیداد می­ شود

در پشت هر سکوت من این داد می ­شود:

مرگ ستاره همره بیداد می­ شود

هرشب که تیشه – غمزۀ شیرین کوه ریز

یک کوه تفته بر دل فرهاد می ­شود

مهتاب در سکوت پر آشوب آسمان

آبستن شکستن فریاد می ­شود

آرامش سکوت که آتش فشانی است

چون فرودین به گرمی مرداد می ­شود

اسفند سرد سیر شکفتن به هُرم تیر

قربانی سرودن خرداد می­ شود

هر قطره قطره اشک یتیمان روزگار

چون آتشی به گلبن شداد می­ شود

این داغ های غمزده در سینه های ما

پایان سرخ کورۀ حداد می­ شود

می­ بینم این طلوع سپیدار وار تو

­بر داد و دید منتظر امداد می ­شود

مصطفی – 1388/7/9