یک دم بیا و بر سر مِی – خوان ما نشین |
یک جام باده نوش و به پیمان ما نشین |
از غم کناره گیر و شعف بی کرانه جوی |
فتّانه شو به مرکب ایمان ما نشین |
ای چون طبیب حاذق ما روی خوب تو |
با مرهمی ز غمزه به درمان ما نشین |
از شاهدان شهره سراغی ز ما مگیر |
در کنج عزلت آی و به دامان ما نشین |
ما را که قصر و ملک سلیمان نشد و لیک |
در این خرابِ بی سر و سامان ما نشین |
دیگر مَکِش کمان کمان ابرویت بیا |
چون خنجری به قلب پریشان ما نشین |
ما را دگر به دوری تو طاقتی نماند |
نومیدی ام ببین و به حرمان ما نشین |
آی آخرین زمان فراقم ز تن دمی |
بر بسترم چو شاهد پایان ما نشین |
مصطفی – 1388/7/1 – تقدیم به علیرضا صابری انصاری