بالاخره از ترافیک قبل از خروجی رسالت آزاد شدیم و راننده با حرص زیاد میخواهد از پدال گاز انتقامش را بگیرد!
سمت راست ماشینی بطور عمودی نصف خروجی رسالت به صیاد شمال را بسته است! فکر میکنم که: عجب! پلیس چرا اینطوری خروجی را محدود کرده که خانمی از ماشین پیاده میشود! و سر تا ته ماشینش را نگاه میکند!ای وای انگار اتفاقی افتاده و ماشینها با احتیاط از کنارش وارد صیاد شمال میشوند! خدا رو شکر به نظر صدمه جدی ماشین نخورده است.
یک پرشیای سفید با صدای زوزه موتورش از کنارمان رد میشود و چهره آقای راننده شبیه کینه جویانی ست که از انتقام سیر نشدهاند. راننده ما اما انگار سیر شده و به آرامش رسیده است!
به نزدیک خروجی صیاد به همت غرب که میرسیم، ترافیک همه را از نفس انداخته است. پراید سفیدی پهلو به پهلوی ما از نفس افتاده! دو خانم جلو نشسته اند و یک دختر بچهی عینکی پشت راننده با تعجب به ما نگاه میکند. سعی میکنم با لبخندهای الکی حواسش را پرت کنم!
نگاه متعجبش روی من افتاده است!
عینک کوچک صورتی رنگ، دندانهای سفید خرگوشی و چشمان باز متعجب، و صورتی که گاهی به لبخند نزدیک میشد، اما با مسابقه ماشینها باهم گاهی از ما جلو میافتاد و گاهی عقب و تلاشهای من که بی ثمر باقی میموند. دوباره در تلاقی بعدی تلاش مذبوحانه من برای تولید لبخند روی اون صورت بامزه شروع میشد!
کمی جلوتر دو نفر آقای محترم کنار دو ماشین مماس شده به هم در حال کتک کاری بودند که آقای لاغرتر با یک فن لنگ آقای دیگر را خاک کرد! و من در تعجب هنر هندسه این دونفر بودم که چطور به این خوبی قضیه مماس کردن یک پراید و یک ال نود را به این خوبی اثبات کرده بودند!
از کنارشان که رد شدیم تازه در رمپ ورود به همت افتادیم.
آب پاشها در حال سیراب کردن چمن های دو طرف بودند و نسیم خنکی هرم گرمایی ترافیک را از چهره ما فراری میداد! ماشین دخترک از ما عقب افتاده بود و پروانهها در چمن های خنک اطراف در رقص و پایکوبی بودند!
درست قبل از ورود به همت سرکار استوار دوم پلیسی ما را نگهداشت و ماشین دخترک پهلو به پهلوی ما رسید!
نسیم خنک، نوازش شیرینی داشت که میخواستم سرم را از پنجره بیرون ببرم و در حال حداکثر لذت از نسیم، از پلیس هم بابت این توقف تشکر کنم!
پلیس اجازه حرکت داد و از ماشین دخترک جدا شدیم! و آقای راننده به سبک مایکل شوماخر راهش را از میان خودروها به روش عصای موسی باز کرد.
مصطفی – 1398/03/08