سرم را بر دامان تو مینهم
و
دستان پینه بستهات
چه خوش مینوازد خستگیم را
مادر
…
اما چه حیف
که دیگر بار
روزگار تو جوان
و روزگار من
کودک نخواهد شد.
دمی سرم را به دامانت بگیر
و دستانت را به نوازشگری
بر گونهام بفرست
که دیگر این لحظات تکرار نخواهد شد.
تو که هماره مهر بی تکراری
دمی نوازش بیهمتایت را بر روی گونه ام
تکرار کن
که این لحظات من برای همیشه جاودان گردد!
مصطفی – پنج شنبه سوم خرداد ماه 1397