مشتعل

به هر جهت که نگاهم وزید دیوار است

عجب، هر آنکه سلامم ندید بسیار است

منم که مشتعل شعله های خشم دلم

دلم ز هرچه به عقلم رسید بیزار است

نگاه من ز هر آن خفتی و خواری، خلق

که بی دلیل به جانش خرید غمبار است

نگاهبان توانم به پای منفعت است

نگاه دار من از هر پلید بیمار است

شکایت از که برم پیش پیر زهد فروش

که هر که برد و ملامت کشید بر دار است

کجاست مژده ی پایان انتظار و فراق

هر آن ز وصل رساند نوید سردار است

بیار ساقی از آن خمره های مرد سِتان

سرم هنوز به گفت و شنید هشیار است

زبان به هزل و تغزل دوباره آلودم

مگیر خرده که این نا امید خمّار است

مصطفی – 1391/11/15

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *