عاطفه ی صبح

صبح شد عاطفه برپاست، چه حال افتادست

رسم هر غنچه تمناست، چه حال افتادست

آسمان بر سر ماه است، زمین بر کف مهر

ژاله هم غرق تماشاست، چه حال افتادست

در دل میوه پر آشوب، که بر پای درخت

کودکی هم به تقلاست، چه حال افتادست

سارها در تب و تابند، به هر گوشه ی باغ

در سر چلچله غوغاست، چه حال افتادست

بلبلان بر سر هر جوی، به آواز و طرب

جوی هم معدن صهباست، چه حال افتادست

شیشه ی نازک اندوه، شکست است ببین

سِهره ای هم قدح ماست، چه حال افتادست

بید مجنون به سماع است، به آواز سحر

وه که این معرکه زیباست، چه حال افتادست

ساقی این پنجره بگشای، بیا شاهد باش

شوق روی تو مهیاست، چه حال افتادست

دل من بهر وصالش غزلی گفت، مپرس

کین چه رسمی ز تقاضاست، چه حال افتادست

مصطفی – 1391/3/31

2 دیدگاه دربارهٔ «عاطفه ی صبح»

    1. میثم جان
      سلام
      خداوند به شما هم خیر و برکتش رو عنایت کنه. خیلی ممنونم از زحمتی که کشیدی و وقت ارززشمندت رو برای خوندن این نوشته گذاشتی.

      ارادت
      مصطفی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *