باز می خواند برف |
پشت این پنجره غوغا جاریست |
رقص، آشوب، سبکبالی و آشفتگی بی پایان |
پشت هر پنجره ای |
رودی از برف تو را می خواند |
“با من این لحظه ی پر شور بیا |
تا هم آغوش شویم |
در کنار سفر سادگی ابر خیال |
روی بالشتک صبح |
و نسیمی که نوازش بکند |
تا غم این دل شوریده ی ما جا بزند” |
باز هم شیدایی، |
پشت این پنجره رویا شکن است |
موجی از سادگی انگار مرا می خواند |
با صدایی که دلم می شنود |
با نوایی که دلم می خواهد |
باز هم برف رسید |
باز هم شور دمید |
رقص، آشوب، سبکبالی و آسودگی بی پایان |
باز هم برف سپید |
پیش این شیدایی، |
پیش این شوق بیا |
پیش آشوب دلم باز تو آهسته بیا |
باز هم منتظرم |
باز هم باز بیا |
مصطفی – 1391/12/17
مدت زمان زیادی از روزم رو این شعر پر کرده
ممنونم
سلام دوست عزيزم
ممنونم از ابراز محبتت. خیلی خوشحالم که وقت ارزشمندت رو برای خوندن این شعر گذاشتی و مورد توجهت قرار گرفت.
موفق باشی
مصطفی