برگها دل شکسته در آواز
زیر پای نگاه رهگذران
نارها سر شکسته در پرواز
سوی چشمان کودکانه ما
رسم پاییز اینچنین رسمیست
رنگ پاییز این چنین رنگیست.
مصطفی – 1390/7/8
در تو پایان نیست، آغازی دگر باید تو را
نوشتهها و شعرهای مصطفی نقیپورفر
برگها دل شکسته در آواز
زیر پای نگاه رهگذران
نارها سر شکسته در پرواز
سوی چشمان کودکانه ما
رسم پاییز اینچنین رسمیست
رنگ پاییز این چنین رنگیست.
مصطفی – 1390/7/8
از نفس افتاده برگی، چرخ چرخان در هوا
با تمام زردی و بی حالی و بی تابی اش
دست و پا می زد، تقلا می نمود
تا بیاویزد به شاخی یا که برگی چون خودش
دست تقدیر خزان اما نه هیچش داد مهلت، تا که برگ
اندکی دیگر بماند زنده با رخسار زرد
پادشاه سردی و سرما و بوران و تگرگ
گفت زودش خاک باید کرد؛ آی مامورین مرگ
عاقبت رنجور برگ زرد ما
بر زمین افتاد خشکیده، غمین، نالان ز درد
باد کارش کرده این بار؛ جاروی خزان
برگ را خواباند در گور و نوشت:
این است مرگ
عليرضاي عزيز
بسيار لطف كردي كه بر من منت گذاشتي و براي خوندن اين شعر وقت عزيزت رو صرف كردي. بيشتر خوشحال شدم كه شعر خودت رو هم اينجا نوشتي كه اون رو نشانه محبت زيادت به خودم ميدونم. دوست داشتم كه بتونم محبتت رو با يك شعر ديگه جواب بدم ولي اين چند روز مشغله كاري اجازه گردش در دنياي بيكران شعر رو به من نميده. انشالله كه بتونم بزودي لطفت رو جبران كنم.
ارادت
مصطفي
این چنین نبود، آخر وضع برگ
او حیاتی داد بر جان درخت
او به زیر خاک بر پای درخت
جانی از نو داد بر شاخ و درخت
سلام آقاي رزاقي
بسيار لطف كرديد كه به اينجا سرزديد و اين شعر زيبا رو هم نوشتيد. اميدوارم باز هم به اينجا سربزنيد و من رو مورد لطف خودتون قرار بديد.
ارادت
مصطفي