غُراب

بهار رونق عشق است و شعر و بزم شراب

رواج محفل لولی وشان مست و خراب

قرار بود که مرغان این چمن با ناز

زنند کوس بهاران میان عطر و گلاب

ولی نوای هَزاران میان ناله ی خلق

نهان شدست چو گلهای غرق در مرداب

ز مدعی خبر آمد که زنده باد بهار

به گوش وی برسانید خفته باد غُراب

سکوت کن که کلامت شکسته قامت خلق

ز بس که قلب سخن می کنی و وصف سراب

به چشم زخم بهاران سپند ساز کنید

مباد بخت بهاری ز وی شود در خواب

ز بس که ناله شنیده است این دل ای ساقی

ببین که چهره ی وی چون کفی است بر سیماب

رسان شکایت ما بر نگار زین همه جور

بگو بیا و رقیبان کذب خود دریاب

مصطفی – 1392/1/18

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *