بانگ چاووشی

به صبح و شام، خم و خواجه و فراموشی

نصیب ما ز فراقت، می است و خاموشی

در این بهار طبیعت، شکوفه زد غم تو

چه چاره است مرا، اشک و آه و غم پوشی

دگر شراب غم افزاست، چاره ای ساقی

مر این خمار پریشان، چه چاره، مدهوشی

منم غلام حبیبی، که صاحبش گم شد

ببر دیار غریبان  مرا، که بفروشی

تمام عمر نشد، بوسه گیرم از نگهت

نشسته ام که رسد، از تو بانگ چاووشی

خوشا دمی که وصالت رها شود ز فراق

در آن زمانه من و بزم گرم خم نوشی

مصطفی – 1391/1/9

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *