“از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست” |
در این خرابه بادهی حَیوانم آرزوست |
هر کس به دل رسید بجز زخمه ای نزد |
در خون فتاده، مرهم و درمانم آرزوست |
و ز شیخ و شاه، عالم و مفتی امید نیست |
پندی ز پیر میکده بر جانم آرزوست |
در شهر و کوی و برزن ما پر ز مدعی است |
همراه بی ریا که بود؟ آنم آرزوست |
آوای هر دهل زن پر مدعا چرا؟ |
شور کمان حضرت کیهانم آرزوست |
ای بی خبر ز لذت ماهور و شور شعر |
یک گوشه از مغنّی بارانم آرزوست |
ما را ز کوی خویش برون کرده از الست |
وصل حبیب و حضرت جانانم آرزوست |
ساقی بیار ساغر صافی، تو خسته را |
آبی بر آتش غم پنهانم آرزوست |
مصطفی – 1397/08/14