آشوب نگاه

دیشب انگار صدایم کردی

در لهیب تب آشفتگیم خندیدم

و به آرامی یک واحه ی سبز

در دل سرد کویر

با ترنم جاری

گرم آن عمق نگاهت ماندم

و تو نیز

پر هیاهوی تلاش و پر از انبوه قرار

نافذ و خسته و رنجیده و گرم

باز با من بودی

باز با هم ماندیم

.

کاش یک بار دگر

در فراسوی نسیم

دست پُر چین تو باز

صورت غم زده ام را به تماشا طلبد

گرم آشوب نگاهت شده ام

.

و تو ای روشن دل خسته بیا

این دل تنگ مرا

با نگاهت برهان

با صدای نفس خنده ی خود باز بخوان

باز هم باز مرا

باز با خنده بیا

باز هم باز بمان

باز هم باز بمان…

مصطفی – 1391/07/02

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *